وبسایت سید باقر موسوی اصفهانی

دروس سطوح عالیه حوزه و خارج اصول و فقه و رجال

وبسایت سید باقر موسوی اصفهانی

دروس سطوح عالیه حوزه و خارج اصول و فقه و رجال

سوگواری مرغها در عزای امام حسین علیه السلام


بسم الله الرحمن الرحیم مرحوم ایة الله شیخ علی آزاد برای نگارنده نقل کرد : در ایامی که در نجف بودم واز اصحاب استفتاء حضرت ایة الله مرحوم سید محمود شاهرودی بودم یک شب بعد از اتمام جلسه به ایشان گفتم می خواهم به کربلا مشرف شوم ایشان به من فرمود وقتی به منطقه ابوالهدنه رسیدی ببین چه می بینی ومن با فرزند خرد سالم پیاده عازم شدم ونزدیک یک ساعت قبل از غروب به آن منطقه رسیدم والآن شک دارم که عاشورا یا اربعین بود وجمعیت فراوانی عازم کربلا بودند ناگهان مشاهده کردم ودیدم از دو طرف خیابان که جنگل ومملو از درخت بود مرغانی که خاکستری رنگ بود واز گنجشک بزرگتر بودند بیرون آمدند و به این طرف خیابان می رفتند وبا فصیح ترین زبان دو تا شعار می دادند یک دسته می گفتند وای حسین کشته شد ویک دسته می گفتند وای حسین قد قتل ومن مبهوت وگریان واین برنامه تا غروب ادامه داشت خلاصه بعد از زیارت به نجف برگشتم وخدمت ایشان رفتم سوال کردند چه دیدی من جریان را گفتم ایشان شروع به گریه کردند وبکاء بودند ومعلوم بود خودشان جریان را می دانستند . چند سال قبل که دوباره پیاده عازم کربلا شدم به منطقه ابوالهدنه رسیدم دیدم تمام منطقه را از درخت و جنگل خالی کردند و ساختمان شده وخبری از درختان وبوته نیست ومن حدس می زنم زمان شهادت امام حسین علیه السلام همان نزدیک غروب بوده است عنایت امام حسین علیه السلام هنگام مرگ مرحوم حجة الاسلام والمسلمین فیض خراسانی که چند ماهی است فوت کرده است برای نگارنده نقل کرد که مرحوم آیة الله حاج شیخ غلامحسین عبد خدایی معروف به ترک که در مشهد اقامت داشتند برای ما نقل کرد که در ایامی که من در تبریز اقامت داشتم و منبر می رفتم ، روزی یکی از دوستان مرا دید و گفت از فلان دوست خبر داری؟ گفتم : نه گفت : در بستر بیماری افتاده است از او عیادتی بکن ، من به منزل او رفتم دیدم رو به قبله خوابیده ودر حال احتضار است من بالای سر او نشستم ومشغول خواندن سوره یس شدم ، به وسط سوره که رسیدم دیدم از حالت خوابیده بلند شد ونشست ولی چشمش خیره خیره به درب دوخته شده است مدتی نگاه کرد ، بعد گفت حسین به مادرت زهرا ، تا قدم به اینجا نگذاری من به عزرائیل جان نمی دهم ، وبعد از گفتن این جمله دوباره دراز کشید ومن مشغول به ادامه سوره شدم وسوره را تمام کردم ،وبعد دیدم دوباره نشست وبه گوشه اطاق نگاه می کند مدتی نگاه کرد وبعد گفت حسین جان امدی ! این جمله را گفت وجان داد ، وما او را دفن کردیم ، روزی برای فهمیدن حالت او در هنگام مرگ ، به خانه اش رفتم واز اهل او سوال کردم ،آنها گفتند : عادت او همیشه این بود که ا ز هفتم محرم به سوگ می نشست وعزاداری می کرد وروضه می خواند و گریه می کرد غذا می بردیم ، نمی خورد ، اب می